میان بیگانگی و یگانگی هزار خانه است.آنکس که غریب نیست شاید که دوست نباشد. هر آشنایی تازه اندوهی تازه است... هر سلام سر آغاز دردناک یک خداحافظی است.
ما هرگز از آنچه نمیدانستیم و از کسانی که نمیشناختیم ترس نداشتیم، ترس سوغات آشنایی هاست.
زندگی طغیانیست بر تمام درهای بسته و پاسداران بستگی. هر لحظه ای که در تسلیم بگذرد لحظه ایست که بیهودگی و مرگ را تعلیم میدهد. لحظه ایست متعلق به گذشتگان که در حال رخنه کرده اند.
گریختن تنها از احساسات کودکانه خبر میدهد. اما تکرار در گریز، ثبات در عشق را اثبات میکند.من ایمان دارم که عشق تنها تعلق است. عشق وابستگی ست. انحلال کامل فردیت در جمع. آنچه هر جدای را تحمل پذیر میکند اندیشۀ پایان آن جداییست.
از کتاب بار دیگر شهری که دوست میداشتم
اثر نادر ابراهیمی